کرم شبتاب و بوزینگان «کلیله و دمنه»
آوردهاند جماعتی از بوزینگان در کوهی بودند، چون شاه سیارگان به افق مغربی خرامید و جمال جهانآرای را به نقاب ظَلام بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد، باد شمال عنان گشاده و رکاب، گران کرده بر بوزینگان شبیخون آورد، بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی میجستند ناگاه یراعه(کرم شبتاب) ای دیدند در طرفی افکنده گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و میدمیدند.
برابر ایشان مرغی بود بر درخت، بانگ میکرد که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمینمودند. در این میان مردی آنجا رسید، مرغ را گفت: رنج مبر که به گفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی و در تقویم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنانست که کسی شمشیر بر سنگ آزماید و شکر در زیر آب پنهان کند.
مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرو آمد تا بوزینگان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند.
گذری به "کارنامه اردشیر بابکان"
-
*کارنامه اردشیر بابکان *یکی از معدود آثاریست که از ایران قبل از اسلام برای
ما به یادگار مانده است. از این رو، خواندنش نه تنها آموزنده، بلکه یک وظیفهی
م...
۱ هفته قبل
|